نوشته شده در دوشنبه چهارم خرداد 1388 ساعت 14:20
چند نفر بلندم کردن و لا اله الّله گويان دارن ميبرنم دم اين قبرستون کوفتی.
صد بار گفتم من ترس از ارتفاع دارم به اين آدم های بلند قد ندين نش منو ببرن ،
قضيه ی خر و ياسين شده! حالا انقد تکونم بدين تا فردا صبح هم سر دردم خوب نشه ها!
شکر خدا صدای زجه ها کمتر شده... خاک فضا رو آکوستيک کرده!
کلّی جک و جونوره ريز و درشت روم دارن راه ميرن ...
يکي شون انقد ساديسم داره که داره رو دماغم راه ميره ،
الان بی شرف رفت تو چشم! حالا دهن و گوش بماندهااااا .
اگه ميشد زنده بشم دلم ميخواست اون پليسی که چيزای تو ماشينمو از ته دره جمع کرد و با خودش برد رو چوب کنم!
عوضی لااقل اس ام اس های گوشيمو نميخوندی!
No comments:
Post a Comment