Tuesday, June 30, 2009

ق ه و ه





ديشب تو رو به طعم تلخ قهوه ام بخشيدم

Saturday, June 27, 2009

جلّل خالق




يادمه شنيده بودم ارواح شب های جمعه آزاد هستن و براشون فاتحه بخونيم ، بطور دقيق که رو اين قضيه فکر کردم به اين نتيجه رسيدم که چون شب جمعه مخصوص رفتن به پارتی و عروسيه ، احتمالاً نگهبان های اون دنيا با مرخصی ساعتی ميرن پی تفريح و عشق و حالشون و نصف شب هم برميگردن رو پستشون ، حالا در جوامع غربی به علّت اينکه روز های تعطيل دو روزه ، مرده ها قاعدتاً بايد دو شب آزاد باشن و بيشتر بهشون فاتحه و اينا برسه که خوب اينم خودش از خوبيای خارجه! يعنی به عبارتی اينجايی ها شبه جمعه شون همون شب شنبه و يک شنبه ی ماست،
جلّل خالق

Wednesday, June 24, 2009

اين روزها


اين روزها مردگی ميکنم تا زندگی ،
اين روزها فقط بوی خون ميدن و تنفر

Friday, June 19, 2009

سؤال اين هفته




نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم خرداد 1388 ساعت 1:14

سؤال اين هفته:

به نظر شما برای آويزون کردن يه نفر از تخمش چند روز بايد تظاهرات و راه پيمايی کرد؟

فراموشی


نوشته شده در شنبه بیست و سوم خرداد 1388 ساعت 12:37



با يه حرکت تخم مردم رو تو خواب سنجاق زدن نامردا


کاش اين بار تخم درد يادمون نره ...



پيام بهداشتی






نوشته شده در چهارشنبه بیستم خرداد 1388 ساعت 22:55

پيام بهداشتی هفته :


خاله زنک کمتر ، زندگی بهتر


فلرت



نوشته شده در چهارشنبه بیستم خرداد 1388 ساعت 22:45

عزيزم (علامت تعجب)

نمونه ی چشای قشنگتو هيچ جا نديدم (ويرگول) مگه تو ديگ کلّه پزی (نقطه)

تفاهم




نوشته شده در دوشنبه یازدهم خرداد 1388 ساعت 12:59

خيلی اصرار ميکنه که ما شبيه هميم ، منم موافقم ، هر دومون هيچ گهی نيستيم

.






نوشته شده در جمعه هشتم خرداد 1388 ساعت 17:29

به نظرت آمپول شعور تو ناصر خسرو پيدا ميشه که برات چند تا بگيرم؟ شايد که

ديگه پنج صبح پيدات نشه ده تا ده تا ميسد کال بندازی

تقليد



نوشته شده در سه شنبه پنجم خرداد 1388 ساعت 8:28

يارو : واقعاً که! تو سيگار کشيدنت هم به اون مرحوم رفته..

من : مگه مرحوم سيگار هم مي کشيد؟؟

يارو : نه اما اگه مي کشيد همين مدل مي کشيد!



اس ام اس



نوشته شده در دوشنبه چهارم خرداد 1388 ساعت 14:20

چند نفر بلندم کردن و لا اله الّله گويان دارن ميبرنم دم اين قبرستون کوفتی.

صد بار گفتم من ترس از ارتفاع دارم به اين آدم های بلند قد ندين نش منو ببرن ،

قضيه ی خر و ياسين شده! حالا انقد تکونم بدين تا فردا صبح هم سر دردم خوب نشه ها!

شکر خدا صدای زجه ها کمتر شده... خاک فضا رو آکوستيک کرده!

کلّی جک و جونوره ريز و درشت روم دارن راه ميرن ...

يکي شون انقد ساديسم داره که داره رو دماغم راه ميره ،

الان بی شرف رفت تو چشم! حالا دهن و گوش بماندهااااا .

اگه ميشد زنده بشم دلم ميخواست اون پليسی که چيزای تو ماشينمو از ته دره جمع کرد و با خودش برد رو چوب کنم!

عوضی لااقل اس ام اس های گوشيمو نميخوندی!

سه عبارت




نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اردیبهشت 1388 ساعت 9:07

هيچی نپوشيدم ،

هوا هم سرده ،

پوست تنم مثل پوست مرغ دون دون شده

حرف حساب


نوشته شده در یکشنبه بیستم اردیبهشت 1388 ساعت 10:04


مي دونی ؟

گاهی سرتو تندتند مثل بز تکون مي دی و ميگی: آره! آره! مي فهمم چی ميگی...

امّا می دونم قد يه گاو هم نفهمیدی که چی بت گفتم

اينجا


نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 18:24 شماره پست:

جاهای ديگه ی کانادا رو نميدونم ، اما اينجا در تورنتو ، به طور متوسط از هر ده نفر ،

پونزده تاشون چينی هستن.

Faith

نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:52

سوار ماشينش که شدم بوی گند عرق زنونه ، سکس و ماری جوانا داشت حالمو

بهم ميزد ...

مي گفت:نميدونی اين مدّت که نبودی دلم چقدر برات تنگ شد...

بيلاخ




نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:41

يکی از خوبيای فرنگ اينه که هر موقع چيزی رو دلت سنگينی کنه ، شستتو با

رضايت کامل و خيال راحت مي بری بالا و به طرف بيلاخ رو حواله ميکنی!

درک مطلب



نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:38 شماره پست: 53

هر وقت بهش ميگم که فلانی ترتيب يکی رو داده مثل مرغ سر کنده بالا پايين

ميپره که:

" اينجوری نگو! تو دختری ناسلامتی و از اين چرت و پرتا! بگو که گولش زده و باهاش خوابيده! "

منم هر بار همين جواب رو ميگم که : " خوب آره ديگه! ترتيبشو داده!"

استاد فلانی



نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:30

يک - ياد استاد فلانی بخير


دو - آقای دکتر فلانی رو ميگی؟

يک - آره... خدا بيامرز عاشق دکتر بازی بود.

برادرانه



نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:27 شماره پست: 51

تو آخرين نامه ش ازم خواسته بود که سعی کنم تو زندگيم يه گهی بشم برا خودم...

سعی کنم که مردم به تخمم باشن...


براش نوشتم که شايد بتونم يه گهی بشم اما از عهده ی دوميش بر نميآم...

ميدونی که !




خواهرت (سرورت)

ثمين

سناريو تکراری



نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:21


هميشه همين طوری بود..همون آدما..همون مزخرفات..همون خيابون

اونا: جيگرتو

من: جيگر مادرتو!

اونا: چی؟

من: خفه!