Saturday, June 26, 2010

دلم برای قلیه ماهی های مادرجون خیلی تنگ شده ،

شنیدم دیگه اون همه شورِ زندگی رو نمیشه تو چشماش پیدا کرد ،

یه جورایی دلم از این همه روزهای بی خبری می لرزه

Friday, June 18, 2010

یاد






تقصیرِ من نبود واقعاً ، تو از همون اول منو با قهرمان تو کتابت به یاد میوردی و من تو رو با کاشی های دیوار توالت

Tuesday, June 15, 2010

آزادی



براشون ارزن ریختم ، شادونه گرفتم. باقیمونده برنج غذا رو ریختم . از هیچکدوم خوششون نیومد. منم پول گذاشتم خودشون برن هرچی دوست دارن بخرن


Friday, June 11, 2010

من طق




هیچ وقت نفهمید که اسبِ سفیدی در کار نیس همه یه گُهَن مثِ هم



تصمیمِ ثمین



ديشب خوابم تو صحنه های حساس تعقيب و گريز هی دو ثانيه به دو ثانيه تصويرش ثابت ميموند ، نميشد فهميد من اونا رو گرفتم يا اونا منو ، حالا به هر ترتيب تو همين هفته ميرم کارت گرافيکمو عوض ميکنم شايد باز يه خواب مثل آدم ديدم

بیست سنت




با خوشحالی و ذوق غير قابل وصفی ، دستکش خاکستری رو ميذارم رو پيشخون که خانوم محترم بد اخلاق بياد پشت صندوق و برام حساب کنه ، با وسواس خاصی قيمت هر چيزی که اونجا بود و از اون فاصله نميشد ديد پرسيدم , خانوم عزيز ديگه ميخواد جف پا بياد تو دهنم ، خيلی با حوصله کارت اعتباری رو ميذارم رو ميز که تو دستگاه بکشه و امضاء کنم، يه سری ورق ويژ ويژ ميان بيرون و حساب ما ميشه دوازده دلار و چهل سنت ،
مثل يه آدمی که تازه گنج پيدا کرده با خوشحالی کيفمو ميريزم بيرون و ياد کارت تخفيفی ميفتم که داره تاريخش ميگذره...
ببخشيد اس پی سی کارت هم قبول ميکنين؟ باهاش در کنار اون 50% تخفيف ميدين باز؟
خانومه يه نگاهی ميکنه ميگه بعله!
خوب پس بی زحمت اينو کم کنين...
يه نگاهی ميکنه به کارت ويزام، دوباره فرم پشت فرم ، پول رو بر ميگردونه تو حساب ، اينبار اين کارت هم حساب ميکنه،
يه جور خوشحالی انگار که دنيا رو فتح کرده باشم ميپرسم خوب ، چقدر شد؟

دوازده دلار و بيست سنت

یه لنگه پا

به گفته ی طوبا جون ، سگش ناپو دوست داشتنی ترين و مؤدب ترين سگيه که تا حالا ديده ،
مشکل ناپو يه چيز بيشتر نيس ، از هر چی ذوق کنه ، يا هر چيزی که تازه باشه يا خوشش بياد يا هر دليلی که تو اين دو گروه نيستن ، پای مبارک رو ميده بالا و فش

البته اينجوری که طوبا جون ميگه يه دسمال کشيدن که اين حرفا رو نداره، داره؟؟؟


پا نوشت اول :

اين هفته رفتيم خونه ی طوبا جون که رو تختی مادر رو بدوزيم ، ناپو هم از مادر خوشش اومد هم از رو تختيش