Friday, June 19, 2009

Faith

نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:52

سوار ماشينش که شدم بوی گند عرق زنونه ، سکس و ماری جوانا داشت حالمو

بهم ميزد ...

مي گفت:نميدونی اين مدّت که نبودی دلم چقدر برات تنگ شد...

No comments: