نوشته شده در جمعه هجدهم اردیبهشت 1388 ساعت 16:52
سوار ماشينش که شدم بوی گند عرق زنونه ، سکس و ماری جوانا داشت حالمو
بهم ميزد ...
مي گفت:نميدونی اين مدّت که نبودی دلم چقدر برات تنگ شد...
Post a Comment
No comments:
Post a Comment