انعکاس تصوير ابر سياه رو پيانو ی قديمی کنار پنجره يه نوستالژيای خاصی ايجاد کرده ، 
از صاحب قبليش که گرفتمش بدنش زدگی داشت ، 
انگار که با مجسمه يکيو نشونه رفته باشن اما طرف جا خالی داده باشه و خورده باشه به پيانو...
خوب البته با يه رنگ مشکی برّاق شد تا حد زيادی از زدگی رو ماسمالی کرد ، 
اما خوب زمانی که يه چيزی تو آسمون رقصان رد بشه ديگه نميشه اين اشکال رو انکارش کرد...
پشتش نشستم ،
بعد از مدّتها ،
از شدت خوشحالی يا شايدم مممممم نميدونم ،
 از شدّت هيجان دستم خيس عرق شده.
چشمامو ميبندم ،
ميتونم نبضمو تو ذره ذره ی چشمم احساس کنم، 
و حتی نوک انگشتم که به خاطر عرق دستم خيلی راحت تر روی کلاويه های نيمه زرد نيمه سفيد عاج پيانو ميلغزه.
دهنم خشک شده ، 
سرم رو به سقف و با چشمهای بسته شروع به زدن ميکنم ، 
پرلود شماره ی پونزده شوپن - که صدای قطره های بارون توش به وضوح شنيده ميشه - ، 
صدای نفس های خودم رو بيش از صدای پيانو ميشنوم ، 
حالا فقط صدای نفسم ، ضربان قلبم ، بارون ، پيانو و فحش های همسايه مياد که با جاروش داره به سقف ميکوبه که به قول خودش صدای نحس اين پيانو قطع بشه

No comments:
Post a Comment