Friday, June 11, 2010

بیست سنت




با خوشحالی و ذوق غير قابل وصفی ، دستکش خاکستری رو ميذارم رو پيشخون که خانوم محترم بد اخلاق بياد پشت صندوق و برام حساب کنه ، با وسواس خاصی قيمت هر چيزی که اونجا بود و از اون فاصله نميشد ديد پرسيدم , خانوم عزيز ديگه ميخواد جف پا بياد تو دهنم ، خيلی با حوصله کارت اعتباری رو ميذارم رو ميز که تو دستگاه بکشه و امضاء کنم، يه سری ورق ويژ ويژ ميان بيرون و حساب ما ميشه دوازده دلار و چهل سنت ،
مثل يه آدمی که تازه گنج پيدا کرده با خوشحالی کيفمو ميريزم بيرون و ياد کارت تخفيفی ميفتم که داره تاريخش ميگذره...
ببخشيد اس پی سی کارت هم قبول ميکنين؟ باهاش در کنار اون 50% تخفيف ميدين باز؟
خانومه يه نگاهی ميکنه ميگه بعله!
خوب پس بی زحمت اينو کم کنين...
يه نگاهی ميکنه به کارت ويزام، دوباره فرم پشت فرم ، پول رو بر ميگردونه تو حساب ، اينبار اين کارت هم حساب ميکنه،
يه جور خوشحالی انگار که دنيا رو فتح کرده باشم ميپرسم خوب ، چقدر شد؟

دوازده دلار و بيست سنت

No comments: