Friday, June 19, 2009

منگوله دار



نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 23:13 شماره پست: 47


آقا ميشه دلمونو به شيش نفر ببنديم؟

هر دنگش مال يکيشون .

اينجوری در آن واحد بيشتر از يه دنگ نميبازيم ، نه؟

چند مطلب بی خودی





نوشته شده در چهارشنبه دوم اردیبهشت 1388 ساعت 23:25 شماره پست: 46

1-يه ابر گشاد يه هفته ای ميشه که چتر انداخته رو آسمون تورنتو فعلاً هم قصد

رفتن نداره!


2- خنديدن به عابرای پياده هميشه برام لذت خاصی داشته.من آدم ذاتاً مردم

آزاری نيستم ها! اما خوب وقتی ميبينم که تو اين هوای بارونی ماشينا در کمتر از

يه ثانيه گند ميزنن به کل لباساشون دست خودم نيست خوب خندم ميگيره ،

اونم از ته دل! خيلی بي شعورم !


3- بدی بارون اينه که من تو اين هوا همش جيشم ميگيره ، وضعيت سفيد در اين

مواقع برای من وجود خارجی نداره .

حيف!

امضاء

ثمين

مناجات


نوشته شده در چهارشنبه دوم اردیبهشت 1388 ساعت 22:59


خدايا ! تو قبر کناری شوپن رو تو پرلاشز به من بده ، من خودم با کلّه برات مي ميرم!

مينيمال



آريا از مدل نوشته هام خوشش مياد...

يه چيزی تو مايه های مينيمال و کوتاه و اينا...

غافل از اينه که اين از خوش ذوقی نيست ...

از گشاديمه!

فشششششش




نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم اسفند 1387 ساعت 23:6

جدّا تو جيش اول صبح هم حکمتی هست ها!مخصوصاً وقتی چشم آدم بعدش 3 پرده روشن تر ميشه

معاشرت




نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم اسفند 1387 ساعت 22:36

بعد از دو ماه حتی به تخمشم نبود ...

ای بابا

ترانه های درخواستی

نوشته شده در پنجشنبه هشتم اسفند 1387 ساعت 11:12 شماره پست: 40


توی تونل , قطار مترو يهو توقف ميکنه ،

صدای نفس های سنگين خوابالوده ی مرد بقليم کلافم ميکنه.

آی پادم رو روشن ميکنم ، با نهايت صدا ،

سولو پيانوی فيليپ گلس شروع ميشه و من چشم هامو برای چند ثانيه ميبندم تا صدای پيانو تو عمق

جونم بره ...

حس خوبيه که يه آهنگ بتونه اون مغز لعنتی رو سوراخ کنه!

وقتی چشمامو باز ميکنم ، انگار همه ی چيزای جلوی چشمم بخشی از اون آهنگ شدن ،

حتی اون مرد با تم بم آهنگ داره خيلی مرتب و منظم همراهی ميکنه.

چقدراينجوری راحت تر ميشه آدم ها رو تحمل کرد...

به آهنگ Morning Passages ميرسم ،

همون آهنگی که برای فيلم The Hours ساخته ،

حالا قطار داره با سرعت هر چه تمامتر تونل رو پشت سر ميزاره و از کنارقبرستون مونت پليزنت ردميشه.

حس مرگ رو تو ذره ذره ی بدنم دارم ،

يه حس مثل اينکه تمام آدم های مرده ی اون زير دارن با من اين آهنگ رو گوش ميکنن و زير لب نجواش ميکنن.

حس پوچي خاصی بهم دست ميده ، مثل خيلی وقتهای ديگه...

دوست دارم جای يکی از اونا باشم تا ببينم صدای پيانو از اون زير بين سنگ ها چطور به گوش ميرسه،

و همينطور فکر اينکه يه قطار با سرعت زياد از بالا سرم رد بشه

و يه آدمه بيکار مثل خودم از اون بالا بر و بر نگام کنه و به قبرم زل بزنه...

گاهی فکر ميکنم پوچ ترين حس هستی زندگی بدون قارقار کلاغ هاست...

راستی وقتی منو داشتن خاک ميکردن دوست دارم اطرافم پر باشه از صدای کلاغ...

توی هوای ابری خاکستری قشنگ ،

از همونا که دلم قنج ميره براش..

و همين طور بوی پيپ پدرم هم باشه و يکی توی اون قطار اين آهنگ رو گوش کنه.

نميدونم چه اندازه قرار اون زير سردم بشه اما مطمئن هستم که با صدای کلاغ ها خيلی آروم به خواب ميرم ،

پر از آرامش...

ميدونی؟

اونوقت اون حس مرگ عصر های جمعه با اون همه غم و غصه نمياد سراغم.

حس مرگ عصرای جمعه نفس آدم زنده رو هم ميگيره ، چه برسه آدم مرده!

ميشه منم مثل بخش ترانه های درخواستی مدل مردنم رو خودم انتخاب کنم؟

نفرين نامه



نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن 1387 ساعت 21:55

خدا لعنت کنه کسی رو که طرح فوروارد کردن اي ميل رو برای اولين بار تو دنيا داد ،

الهی به هشتاد و چهار قسمت مساوی و غير مساوی تقسيم بشه ،

الهی که بيفته تو تنور بربری کباب شه!

Coffee



نوشته شده در جمعه بیست و پنجم بهمن 1387 ساعت 20:19

همه ی بدی ها رو با قهوه ميشه بشوری ببری پايين...

پا نوشت اول :

اما گاهی هم تخم آدم طوری باد ميکنه که با ده تا قهوه هم نمي خوابه

Drunk Musical Letter For Nobody



نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن 1387 ساعت 14:20



مهربانم ، ميدونی؟ تو برام هميشه حکم مد دو ديز مينور رو داشتی ،

باورت نميشه اگه بگم که ديگه تو ذهنم کليد سل نيستی ، شايد الان کليد فا ی خط سوّم باشی ...

انتظار بودن در نقش سکوت گرد مضاعف رو ازم نداشته باش ، من تريل هستم!

اونم از اون تريل هايی که باخ عزيز توي انوانسيون هاي دو صداييش داره. البته منظورم اين نيست که

توی سه صدايی هاش اين کارو نکرده باشه هااا! گاهی اصلاً فکر ميکنم که باخ خودکارش خوب کار

نميکرده و داشته بالاي نوشته هاش به طور رندم خودکارشو امتحان ميکرده و مردم الکی الکی قضيه

رو جدّی گرفتن ، شايد اگه يه خودکار خوب داشت هيچ وقت اين اتفاقا نميافتاد ، شايد هم من اون

موقع نميتونستم بهت بگم که اگه تريل نيستم پس چی هستم؟!؟!!!

بگذريم! از مسئله دور شديم ، داشتم قربون صدقت ميرفتم... فقط ميتونم بگم که اميدوارم توی يک

پريود چهار ميزانی برام خلاصه نشی و اينکه.... اينکه.... اه..... خيلی ميخوام بيشتر بهت بگم اما اين

نتها رنگ و وارنگ دارن جلوم جيغ ميکشن هی پاشونو فورتی سيمو ميکوبن زمين که حواسم پرت

بشه ،

بايد از اول ميدونستم که اينا چشم ديدن يه کليد فای خط سوم که تازه شبيه دو ديز مينور هم باشه

ندارن! الان پاکشون ميکنم و ميام...

جايی نريااا؟